تصویر از فیلم revanant

 



تاريخ : پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:شعر , نوید بهداروند, تصویر شعر, | | نویسنده : نوید بهداروند |

اب را گل نکنیم

 لحظه ها تصویر اب و اینه است

اینه گرد و غباری را نگیرد پیشتان

اب را خستگی گام های پایتان

خوابی از دلواپسی هایش نگیرد ناگهان

 

آبها پیش از تمام جمله های اظطراب

ردی از باران و جوی خز گرفته  بوده اند

ماهی برکه همیشه کودکان پولکیش

فکر لب بوسیدن از قلاب خسته بوده اند

 

های تصویرهای مه گرفته پشت مات شیشه ها

ارزو کردم که سرمای دل سنگین شهر

بشکند گرمای توی خانه ها را تا مگر

دست هم گیرید و در تصویر قهر

 

جای یک عشق پر از احساس خیس

در دل غمگین تان خالی شود

من امید سبزی رنگ بهاری را با شما

دیداه ام، دنیا همان احساس عالی میشود

 

پشت هر دیوان عالی طلاق و بی کسی

کافه ای کوچک برای دل سپردن های ماست

کافه ای که جنس دیوار اطاقش شیشه ایست

در خیابان است و جای گفت و گفتن های ماست

 

دست من را هم گرفتی پس بیا باران من

از گنار پنجره مه را بکش در زیر پا

توی بالکن یک نفس ابری ببار

با نفس هایی جدا از واقعیت ها جدا

 

دست هم را بگیریم و شبیه قطره ها

بی خیال هر که میگوید که دنیا مرده است

زیر سقف خانه ها باران احساسی شویم

لحظه ای با هم بگوییم از تپش های الست:

 

 واقعیت ها اگر قصه ی تنها بودن است

باتو می خواهم دوباره قصه را از بدو خط

با تو بنویسم شبیه روز اول که نگفت:

با تو میخواهم بمانم هر کجا با تو فقط



تاريخ : پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند, شعر, چارپاره, شعر معصر, | | نویسنده : نوید بهداروند |

تصویر از فیلم cs love

 



تاريخ : پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند , تصویر شعر, لحظه های اینه, cs love, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

عاشقانه ای کودکانه...

کودکانه دوستت دارم

مثل شبهای ابری ابان

مثل با هم قدم زدن زیر

قطره های ترنم بارن

 

مثل شب های سرد ابان ماه

 با بهانه ی لرزو سوز هوا

بغلت کرده سینه ی من

رو به تصویر بی صدای خدا

 

اولین روز سرد پاییز است

اولین جمعه سپید آبان ماه

نوک انگشت های  بی حست

توی دستان من و خیس نگاه

 

من به تو  و تو به سردی برف

بارشی تن سپید بین پلکت بود

مژه هایت به حرکتی آرام

خواب میرفت روی چشمت زود

 

گوشه ی پنجره نشسته بودیم و

چای کمرنگ تو کنار حرکت باد

خاطرات قطار پیری بود

که ز تهران ودود میشود آزاد

 

کاموای گره گره آبی

روی موهای نیمه پوشیده

وصل شالی که پیش پنجره ها

خواب برفی وجب وجب دیده

 

کودکانه سرودمت این بار

تا کنار تو خانه سازی را

پر احساس عاشقانه کنم

در کنار تو برف بازی را

 

قصه ای توی باد میگفتی

و سکوتی نشسته بر لب ها

قصه را موج دیگری میگفت

موج بادی که میزند شب ها-

 

قصه ای که نمیشود فهمید

بی نهایت ولی دلش زیباست

قصه ای که پر از نگفتن ها

مو و باد و توالی رویاست

 

بازی موج باد با موهات

شعر قلبی دچار چشم تو بود

تا که چشمت سیاه شب میشد

برف بهمن کنارچشم تو بود

 

بازی روز و شب میان چشمانت

قصه ای که دراز و طولانیست

خواب هرشب به چشم من اورد:

"شب برفی و روز نورانیست.... "



تاريخ : سه شنبه 24 فروردين 1395برچسب:شعر , چارپاره, نوید بهداروند, شعر معاصر, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

 

 

 آخر به باران ..

خواب روی چشم من لغزید و رفت

رفت سمت دیدگانی که مرا بیدار بود

بوته های ناز باغ رفته در اغوش خود

در دل سنگینشان چشم کسی اوار بود

 

فکر تن آبستن من در هوای جمله ای

تا برایت برگه ها را پر کند

تا خودش را بارها با جوهری

آبی مثل نگاه خیس تو دمخور کند

 

برگه های خواب الوده زیر دست گرم من

باردار فکر تن آبستن من میشوند

ساده نوزادان رنگی در هوای حرف ها

گوشه ی صفحه پر از احساس گفتن میشوند

 

کودکم که خواب رفته زیر خروار غزل

مثل من در انتظار صبح با تو ماندن است

گر چه تنها مثل خواب و هر خیال کودکی،

که سر اغازش دلی از ارزوها خواندن است،

 

شاید این رویا فقط در ذهن من پر میکشد

زندگی در باور رویا تمام زندگی است

از تو افتادن کنار گوشه ی سرد غزل

پیش اطفال پر از امید من شرمندگی است

 

سال من با تو سراغازش به رنگ عید رفت

آخر امسال هم با تو به پایان می رسد

قلب من سنگین و روشن گوشه ی یک آرزوست

که کویر خشک من آخر به باران می رسد

 

آرزوی کودکی های پر از امید من

دیدمت در حرف حرف این سرود

روز و شب تکرار رج های وجودم را زدی

روی جاجیمی که از تو تار و پود

 

روی جاجیمی که از تو مانده بود

بارها خواب بهار ابر و باران دیده ام

باور امسال من تا آخر اسفندماه

این شده: از شاخ بودن دیدنت را چیده ام...

 

با توام قاب سپید لحظه های آینه

با تو ماندن کودکت را مرد شاعر کرد است

باتوام تنگ بلور لحظه های دلخوشی

راهیت بودن مرا سویت مسافر کرده است ...

 



تاريخ : چهار شنبه 18 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند شعر, چارپاره, آخر به باران, شعر معاصر , , | | نویسنده : نوید بهداروند |

 



تاريخ : سه شنبه 17 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند, ساعت بارانی, شعر , تصویر شعر,, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 



تاريخ : یک شنبه 15 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند , تصویر شعر, من عاشق ترم یا باد, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 



تاريخ : یک شنبه 15 فروردين 1395برچسب:بعد از این باران, تصویر شعر, نوید بهداروند, اشعار, چارپاره, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

من عاشق ترم یا باد

وقتی به گیسویت نسیم صبح رد میشد

فهمیده بودم جمله هایم رفته از یاد

حرفی برای این رقیب تازه دم نیست

پرسیده ام از خود که من عاشق ترم یا باد

ما بین خواب و لحظه های چشم وا کردن

دستی شبیه دست تو از جا تکانم داد

من گرم خوابی کودکانه دلخوری کردم

گویی که ان جا یک نفر لبخند سر میداد

از کودکی گفتم برایت گفتی از یک روز

که تک تک گنجشک های واقعا آزاد

از گوشه ی ارام لانه با نگاهی خیس

پر میزنند و می کشند در تازگی فریاد

من کوکانه دلخوش لالایی ات بودم

 گفتی از اعماق صدا در باور فریاد.

مانند یک مادر کنارم ماندی و گفتی

یک روز اقا میشود این طفلک نوزاد

تو باور یک زندگی در آسمانی خیس

 من تازه در آغوش تو محتاج شعری شاد

مانند مخروبه پس از یک عمر لرزیدن

دستی کنارم میکشید با پرچم امداد

من یک جهان تازه بر پا میکنم با تو

دنیا مادرها کنارت میشود ایجاد

من قصه ای واهی درونم نقش میبست

تو دلنوشته خواندی از اسطوره ی اجداد

آرش کنار تو مگر یک با دیگر دست

تیری بیاندازد پس از هر چله ی مرداد

شهریوری خواندی مرا تا با تن احساس

پیشت بیایم با دلی ایینه  وفرزاد

یک جمله تنها در خیالم نقش میبست

دنیا تبلور میشود در باور افراد

با من بیا یک بار دیگر در خیال من

در من به پاکن قصه ای از باور هیراد

حالا بگو عاشق تر از  من دیده ای حالا

دیوانه ام دیگر ندارد پیش تو ایراد



تاريخ : جمعه 21 اسفند 1394برچسب:عاشقانه , غزل, نوید بهداروند, من عاشق ترم یا باد, چارپاره فلسفی, | | نویسنده : نوید بهداروند |

چه کودکانه از تو میگفتم ، جمله هایم ته کشیده بود و  گویی آسمانی بودنت در اندازه ی زمینم نبود....

 

گفته بودم که دوستت دارم

گفته بودی که صبح خواهد شد

اولین صبح تازه ام امد

بعد شبها که حالمان بد شد

گفتم از عشق باد و موهایت

گفتی از هر نگاه زندگی باشم

باد می برد موج مویت را

سوی بودن کنار بیش و کم

دل من با گذار و درد وگناه

از مسیر دلت نشد دلسرد

پیش چشمان مست تاریکت

سر تسلیم و اعتراف اورد

خواب گرمی که روی سینه توست

توی اعماق خواب رویا دید

دل سپرده به ضرب اهسته

با صداهای قلب تو خوابید

ابشاری که تار موهایت

به بهار کنار ایوان گفت

از زبان درخت ساکت برگ

قصه هایی برای باران گفت:

بودن از یک صداست تا اواز

بودن از من به تو رسیدن شد

بودن ایمان سبز رنگ خیال

فکر از لانه پرکشیدن شد...



تاريخ : چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:شعر, چارپاره, عاشقانه, نوید بهداروند, شعر , کودکانه, , | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 15 صفحه بعد