میهمان...
میهمان ...
عقربه های ساعتگرد
یک بامداد را بیدار کرد 
رها شده در لابه لای اینه های ثانیه 
زیرانگشت های پایم تکه های خیس و خرد
در حروف از یاد رفته ی سال های پیش 
با تیره ای ارام حرکت میکنند ....
واژه های خاک گرفته و بعضی 
پناهگاه رویش خزه هایی شده اند 
که چند سالی است زیر میز  تا موکت 
ریشه هایی به لایه های خاک روی کاشی تنیده اند ....
چند سال است که نمینویسم ...؟
واژه ها از انگشت هایم حرکت کرده اند 
به زیر میز ...
روی هم انباشته اند 
شاید از چند وقت پیش
در گریز از تارکی برگه های من 
روی لبریزگاه سالنامه ی مغموم هشتاد و یک 
بار اعداد صفحه های باطله 
راهی به زیر میز یافته اند
"جمله هایم هایم ته کشید و وقت اندک است
خوابی غلیظ ....
چشم هایم را تنگ میفشارد به هم 
بگذار در میمانی لحظه های اخرم
پیش از کنار کشیدن از برگ تا لحاف
یا زیر شاخه های مصنوعی پتو 
با حس خیالی لمس وار چمن
سبزی اخرین لیوان چای کهنه را
 دم کشیده از ظهر تا غروب 
با جمله های تو قسمت کنم 
در روزهای مرطوب فلسفه 
سطح صفحه های اتاقم در انتظار توست
باز در کتاب جا مانده ای 
شاید قرار میدهی مرا 
در جوهری که تمام واژه هاست
برگرسنگی تمام کلاغ های دشت 
در خیسی  دشت ویرانت نشانده ای
           به ت.س.ال
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:داستان کوتاه, داستان,شر سپید , شعر نو, | | نویسنده : نوید بهداروند |